پیش‌بینی هواشناسی مشهد و خراسان‌رضوی (دوشنبه، ۲۱ خرداد ۱۴۰۳) | دمای مناطق گرمسیری استان به ۴۵ درجه می‌رسد کمک درمانی ارتش جمهوری اسلامی به زوج‌های نابارور شاغل در نیروی زمینی بازدید ۱.۴ میلیون گردشگر خارجی از ایران در سه ماه شهریه جدید مدارس غیردولتی، تا پایان هفته به والدین اعلام خواهد شد شکار سردسته باند کوسه جنوب با شلیک پلیس مشهد + عکس وسعت پهنه‌های فرونشستی خراسان‌رضوی در کشور رکورد زد سازمان هواشناسی هشدار داد | تشدید بارش در ۶ استان و احتمال وقوع سیلاب گلایه‌های مردم از تغییر ساعات کار ادارات | قانون‌گذار به این مسائل هم فکر کرده است؟ تأکید بر توزیع صحیح و عادلانه دارو و جذب بیشتر سهمیه‌های دارویی در خراسان‌رضوی دانش‌آموزان تبعه از تحصیل باز نخواهند ماند خراسان رضوی در معرض بحران خونی | توسعه زیرساخت‌های انتقال خون لنگ ۱۷۰ میلیارد تومان نرخ جدیدحق بیمه دهک‌های ۶ تا ۹ درآمدی اعلام شد| بیمه ۵ دهک اول، همچنان رایگان آیا گرمازدگی می‌تواند باعث مرگ افراد شود؟ کودکان را در خودرو با درب و شیشه‌های بسته رها نکنیم بازنشستگان نگران نباشند؛ معوقات حقوق فروردین بازنشستگان تأمین‌اجتماعی به‌زودی و به طور جداگانه به حساب واریز می‌شود (۲۱ خرداد ۱۴۰۳) اعلام جرم دادستانی تهران علیه دو رسانه جوان خواهرکش قصاص نمی‌شود | اولیای دم راضی به قصاص پسر ۱۷ ساله خود نشدند
سرخط خبرها

رهایی از چوبه دار با ضمانت آقا | روایت بانوی مشهدی محکوم به قصاص که نجات یافت

  • کد خبر: ۲۲۸۰۹۳
  • ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۳:۴۴
رهایی از چوبه دار با ضمانت آقا | روایت بانوی مشهدی محکوم به قصاص که نجات یافت
روایتی درباره بانوی محکوم به قصاصی که به‌لطف امام‌رضا(ع) و به شکلی معجزه‌آسا از طناب دار نجات یافت.

به گزارش شهرآرانیوز، حسابش را ندارد که این چندمین بار است قرار اجرای حکم قصاص عقب می‌افتد. مرگ در چند قدمی اش حاضر ایستاده است. با همراهی چند نفر به سمت چوبه دار می‌رود. خورشید هنوز کاملا طلوع نکرده است. می‎ داند امروز دیگر فرصت تماشا کردنش را ندارد و دنیا با همه جریان‌های پرشور و آرام و تلخ و شیرینش به خط آخر می‌رسد، به همین سرعت و شتاب. آرامش و طمأنیه‌ای که دارد، برای خودش هم عجیب است.

بدون دلهره و تردید به سمت میدان اجرای حکم می‌رود.  در مسیر راه و قبل از اینکه چشم بند سیاه ِ روی چشمش، دنیا را برایش تاریک کند، نگاهش به پرچم حرم علی بن موسی الرضا (ع) می‌افتد و خادمانی که برای گرفتن رضایت از خانواده همسرش چند ماه تمام تلاش کرده اند و هنوز هم دست بردار نیستند. چشم هایش را آرام می‌بندد. این لحظه‌های آخری آرزو می‌کند اولین تصویری که بعد از مرگ می‌بیند، آقا باشد. از تصورکردن این لحظه و دیدار حضرت، دلش از فرط شوق می‌لرزد. می‌داند این بغض در گلو نشسته فقط به خاطر دلتنگی دیدار امام رضا (ع) است و گرنه رفتنش را با جان ودل قبول کرده است.   

آقا رویم را زمین نینداخت

همیشه فکر می‌کرد دل بریدن از دنیا برایش خیلی سخت باشد و‌ نمی‌دانست این قدر زود به آخر خط زندگی می‌رسد. دیگران می‌گویند اعدامی‌ای این طور ندیده اند و خودش هم باورش نمی‌شود که این قدر آرامش دارد. به خاطر پابندی که پاهایش را قفل زده است، به سختی روی چهارپایه می‌رود. کنجکاو است فضای اطراف را تماشا کند. چشم بند سیاه مانع دیدن است، اما گوش هایش خوب می‌شنود. هنوز فضا پر است از لعن و نفرین خانواده همسر مرحومش. 

حضور یکی از خدام را کنارش حس می‌کند که‌ می‌گوید بیا برای آخرین بار التماسشان کن، شاید فرجی شود. می‌داند تا چند دقیقه دیگر طناب دار گردنش را‌ می‌فشارد و او مثل عروسک خیمه شب بازی پاهایش در هوا تکان می‌خورد و کمتر از چند ثانیه بعد انگار که یک قیچی نامرئی همه وصله هایش به زندگی را بریده باشد، بی حرکت می‌شود و رهای رها از این دنیا و همه پیچ و تاب هایش.   

مریم نام مستعاری است که ما برایش انتخاب کرده ایم. او قصد داشت به زندگی خودش پایان بدهد، اما مسبب مرگ همسرش شد؛ بنابراین می‌داند قصاص حقش است و باید اجرا شود. چند سال است صبح هایش به شب‌های سلولی از زندان گره می‌خورد. نمی‌تواند از شب‌هایی تعریف کند که منتظر بوده است برای اجرای حکم به اتاق قرنطینه پیش از اعدام منتقل شود. انتظار مرگ کشیدن هزار بار بدتر از تجربه کردن خود آن است، اما برای گفتن از بخش‌های دیگر آماده است.   

زندگی مریم روایت عجیب وغریبی دارد و تااندازه‌ای شاید دور از باور به نظر برسد. شاید برای شما هم همین طور باشد. هر اندازه که او برای تعریف کردن از این جریان آرامش به خرج می‌دهد، ما مشتاق‌تر می‌شویم که بدانیم چطور صبح محاکمه از زیر تیغ قصاص نجات پیدا کرده است.

یک عاشقانه ناآرام

مریم همان طور آرام حرف می‌زند. می‌گوید: آرزوی هر دختری است که زندگی عاشقانه‌ای را تجربه کند؛ اما برای من این طور نبود. ریز می‌خندد و‌ می‌گوید: همه چیز بر خلاف تصورم پیش رفت.   

روایت می‌کند: ۹ سال زندگی مشترک من و شوهرم همه تحقیر بود. ما بچه دار نشده بودیم و خانواده همسرم من را مقصر می‌دانستند و به او حق می‌دادند که بخواهد حس پدری را تجربه کند و به همین دلیل برایش دوباره زن گرفتند و ازدواج کردنش را توجیه کردند. او زن گرفت و رابطه ما روزبه روز سردتر شد. فقط باید جای من باشید تا بفهمید چقدر روح من آشفته شده بود. اما کاش ماجرا به همین جا ختم می‌شد. تلاطم‌های زندگی ما پایانی نداشت. همسرم مدام تکرار می‌کرد تو زن قبرستانی و باید بمیری. این عبارت‌ها سوهان روح من شده بود. شما یک زن هستید؛ می‌فهمید من چه‌ می‌گویم.   

مکث نسبتا طولانی مریم خانم و سکوت حاکم نمی‌گذارد صد‌ها پرسشی را که در ذهنمان می‌چرخد، راحت با او در میان بگذاریم و‌ می‌گذاریم خودش جریان را ادامه دهد: متأسفانه اتفاقی که نباید می‌افتاد، افتاد و صبح زود، بعد از مرگ همسرم، در اولین کلانتری نزدیک به محل سکونتمان خودم را به عنوان قاتل معرفی کردم. سردی دستبند فلزی که روی مچم نشست، هوشیارم کرد که با آبروی خانواده ام بازی کردم؛ اما دیر شده بود و پشیمانی سودی نداشت. من رفتم زندان و برای اولین بار سلول و حضور در کنار کسانی را تجربه کردم که هر کدام جرمی مرتکب شده بودند.   

مریم خانم البته همین حالا هم معتقد است همان بهتر که زندگی بدون عشق تمام شود و پشت‎بندش می‎گوید:، اما زندان، زندان است دیگر. خواب‌های آشفته، زندگی ام را به هم ریخته بود. حال روحی مناسبی نداشتم. از همان روز‌های اول ورود اصرار داشتم که حکمم زودتر اجرا شود؛ اما تقدیر قسمت شیرین هم زیاد دارد.

نامه به آقا

او روایت حضور زنی را در زندان تعریف می ‎کند که به گفته خودش از افراد تأثیرگذار بر زندگی اش بوده است. می‌گوید: جرمش مالی بود. چند هفته کوتاه میهمان سلولمان بود، اما نمی‌دانید چه تأثیر بزرگی بر زندگی من گذاشت و رفت. او من را با شمس و مولانا و عرفای دیگر آشنا کرد و مهم‌تر از همه با خدا. کنار او یاد گرفتم چطور با خدا حرف بزنم. می‌گفت ببین هیچ واژه و کلمه خاصی نمی‌خواهد. فقط هر ساعت بگو خدایا دوستت دارم و امام رضا (ع) را واسطه قرار بده و خودت معجزه اش را ببین. ماجرا طولانی و حوصله سربر است. همین قدر بگویم که من به واسطه همین زن، برای آقا نامه نوشتم و او رویم را زمین نینداخت.   

مریم خانم ماجرا‌های بین سال‌های ۱۳۹۵ تا ۱۳۹۹ را که این اتفاق افتاد، خلاصه می‌کند: خادمان حرم برای گرفتن رضایت پیش خانواده همسرم رفتند، اما آن‌ها قبول نکردند. می‌دانستم قبول نمی‌کنند. من هم به قصاص راضی بودم؛ اما سفیران امام رضا (ع) به این راحتی دست بردار نبودند. اجرای حکم من سه بار به مناسبت‎‌های مختلف به تأخیر افتاد؛ به خاطر دهه کرامت، روز عرفه و یک بهانه دیگر. خانواده همسرم باز هم رضایت ندادند.

روایت صبح اعدام

مریم خانم بر‌ می‌گردد به صبح روز ماجرا و حضور دوباره خدام پرچم به دست و طنابی که به دست مادرشوهر توی گردنش انداخته شد و او فقط با یک نفر نجوا می‌کرد و آرام ِ آرام بود. انگار علی بن موسی الرضا (ع) روبه رویش ایستاده بود، قوت قلبش می‌داد و لبخند می‌زد. خدام یک بار دیگر با التماس از خانواده شاکی عفو خواستند؛ اما جواب یک کلمه بود: «قصاص».   

مریم می‌گوید که از زیر چشم بند پدرشوهر و مادرشوهرم را دیدم که آماده بودند حکم اجرا شود. زمانش فرا رسید و طناب کشیده شد. برای لحظه‌ای فقط انگار دستی مقابل چشم هایم آمد و رد شد؛ حتی صدای مادرشوهرم را شنیدم که با خوشحالی گفت: «تمام شد، بیاوریدش پایین.» همه چیز را کامل و به وضوح شنیدم؛ حتی صدای کسی را که گفت: «زنده است؛ نفس می‌کشد» و فریاد متعجب مادرشوهرم که «چطور ممکن است زنده باشد» و توضیح نفر بعدی که «حتی اگر زنده بماند، قطع نخاع می‌شود.» لحظه به لحظه آن روز را به خاطر دارم و همین قدر خلاصه تعریف کنم که به بیمارستان منتقل شدم و صدای پزشک را به وضوح شنیدم که‌ می‌گفت: «به نخاعش هم آسیبی نرسیده است؛ این موضوع را به عنوان معجزه ثبت کنید.»  

من سالم به زندان برگشتم تا مراحل قانونی برای آزادی ام طی شود. مادرشوهرم دوباره حکم قصاص خواست؛ بااین حال، براساس قانون، حکم یک بار اجرا می‌شد. امام رضا (ع) من را نجات داد. بعد از آن ازدواج کردم و بعد هم طعم شیرین مادر شدن را چشیدم.  مریم خانم در حال تعریف کردن است و ما به این موضوع فکر می‌کنیم که در طول سال‌های کاری مان روایت زیاد شنیده ایم؛ اما شاید هیچ کدام به اندازه این روایت و حکایت خادمانی که «سفیران ضامن آهو» نام دارند، امیدوارکننده نبود.   

روایت هــای رهایی

رضا خاکشور، مسئول اجرایی طرح سفیران ضامن آهو و غلامرضا علیزاده و محمدرضا خورشیدی از خدام حرم مطهر ماجرای رهایی زندانیانی را روایت می‎کنند که حکم قصاص در پرونده قضایی، آن‎ها را به آخر خط زندگی رسانده بود و به امام رضا (ع) متوسل شدند و نجات یافتند و ما هم زمان به این فکر می‌کنیم که حرف‌های آن‌ها جان می‌دهد برای اینکه ایمان بیاوریم که همیشه یکی محکم‌تر از کوه کنارمان هست و دلمان را به وقت سختی‌ها قرص می‌کند.   ‌

نمی‌دانیم روایت را با صحبت‌های کدام یک از آن‌ها ادامه دهیم؛ حاج رضا خاکشور که عضو هیئت مدیره ستاد دیه استان است و‌ می‌گوید که پارسال هفتصد نفر از زندانیان جرائم غیرعمد با وساطت خدام و همراهی بچه‌های ستاد دیه آزاد شدند، یا غلامرضا علیزاده، خادم پیش کسوت حرم مطهر که از شور و حال ماجرا‌هایی می‌گوید که آرامش بخش‌ترین و پرشورترین لحظه‎ها را به آدم هدیه می‎کند و آدم مطمئن می‎شود که تکیه‎گاهی در دنیا به این محکمی و استواری دارد.

اعجاز کلمات

روایت را با صحبت‎های حاج آقا علیزاده ادامه می‎دهیم که جزو خادمان شعبه چهار سفیران ضامن آهو در حرم است: بین دوازده تا چهارده شعبه این طرح را با همراهی خدام، کفشداران، دربانان و. اجرا می‎کنند و واسطه رهایی کسانی می‎شوند که به هر دلیلی در بند هستند و زیباترین جریان‎های آن‎ها به آزادی زندانی‎هایی برمی‎گردد که از زیر تیغ نجات پیدا می‎کنند.   

او می‎گوید: شناسایی زندانیان به اشکال مختلفی انجام می‎شود. ما یا پرونده آن‎ها را از ستاد دیه می‎گیریم، یا خودشان از طریق واحد مددکاری زندان اقدام می‎کنند. از همه جالب‌تر نامه‎هایی است که از داخل ضریح به دست ما می‎رسد. نمی‎دانید چه اعجازی در این کلمه‎هاست که ما گاه کار و زندگی‎مان را به خاطر آزادی آن‌ها رها می‎کنیم.   

حاج آقا علیزاده در همان حال صحبت کردن با ما، پیگیر دریافت رضایت برای فردی در اهواز است. خدام حرم پشت در منزل مقتولی در اهواز مشغول مداحی کردن هستند که پسرشان بر سر نزاعی، ناخواسته به دست دوستش به قتل رسیده است و آن‌ها در این ایام دهه کرامت می‎خواهند رضایت بگیرند. صدای مداحی خادم‎ها از همان مکالمه کوتاه به گوش ما هم می‌رسد. می‌گوید: از این ماجرا‌ها زیاد داشته‎ایم و داریم. نه فقط در مشهد، بلکه در سرتاسر ایران هستند خانواده‎های مقتول‎هایی که با امام رضا (ع) معامله کرده اند و قاتل را بخشیده اند. بده بستان‌هایی که به بخشش ختم می‌شود، لذت بخش و شیرین است.

رضایت تلفنی

یاد ماجرای دیگری می‎افتد که چند سال قبل اتفاق افتاده بود: سرِ کشیک بودم که دخترخانمی سرآسیمه وارد شد؛ بریده بریده حرف می‎زد و‌ می‌گفت قرار است بامداد فردا پسر جوان یکی از اقوام نزدیکمان را اعدام کنند و ما گروهی آمده‎ایم امام رضا (ع) را واسطه کنیم. پشت پنجره فولاد بودیم. یکی از خدام راهنمایی مان کرد و گفت شما می‌توانید کاری انجام دهید.

 نمی‌دانم آن لحظه چطور این عبارت به زبانم آمد که گفتم نگران نباشید؛ همین که قسمتتان شده بیاید مشهد، یعنی که او رضا شده است و بخواهد کاری را درست کند، به چشم برهم‎زدنی همه چیز را درست می‌کند؛ آن طور که انگشت به دهان می‌مانی. این حرف‌ها را به زن جوان زدم و خودم رو کردم به حضرت و گفتم شرمنده‎ام نکنید آقا!   

ناگفته نماند که خودم شک داشتم در این فرصت کوتاه می‌توانم کاری انجام دهم یا نه. تلفن شاکی را از خانم گرفتم. ساعت یک نیمه شب بود و حکم قرار بود ساعت ۴ بامداد اجرا شود. معمولا اگر خانواده شاکی حاضر به رضایت نباشند، تلفن خود را در آن لحظات خاموش می ‎کنند.   

از حرم شماره تلفن اولیای دم را با ترس و دلهره گرفتم. خوشبختانه خط خاموش نبود. بعد از چند بوق ممتد یک نفر جواب داد. از خوشحالی سر از پا نمی‎شناختم. خودم را معرفی کردم و بعد از احوال پرسی معمول، دقیقا صحبتم را با این عبارت ادامه دادم: «قصاص حق مسلم شماست. اما امام رضا (ع) من را واسطه کرده است که اگر صلاح می‌دانید، حکم این جوان را ببخشید و رضایت دهید. باز هم تکرار می‎کنم قصاص حق شماست ولی....»  

دیگر چیزی نشنیدم و احساس کردم طرف مقابل ارتباط را قطع کرده است که یک دفعه صدایی در گوشی پیچید: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِ‏ وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ صَلاَةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ‏. به خاطر فرزند رسول ا... من از خون پسرم گذشتم.»  

جالب‌تر اینکه همراه این جوان، خانواده دو نفر دیگر هم که قرار به اجرای حکم قصاصشان بود، رضایت دادند. صدایشان شنیده می‎شد که یکی می‌گفت من به خاطر فاطمه زهرا (ص) این جوان را بخشیدم و صدای دیگری که داد می‌زد یا اباعبدا... من هم از اجرای این حکم به خاطر شما می‎گذرم، فقط به این شرط که شفیع من و خانواده‎ام باشید.   

حاج آقا علیزاده با مکث کوتاهی ادامه می‎دهد: شما باورتان می‏ شود با یک تلفن از حرم علی بن موسی الرضا (ع) سه جوان از پای چوبه دار نجات یافتند؟ آن شب من بین صدای هق هق گریه که این طرف و آن طرف گوشی بلند بود، ساکت شدم و بیشتر ایمان قلبی پیدا کردم. رضا شدن او کاری می‎کند که ته چشم ‏های خسته‎ترین آدم‎ها هم برق بزند.   

دختری که بخشیده شد

محمدرضا خورشیدی ۳۳ سال حکم افتخاری خدمت در حرم مطهر را دارد و عضو افتخاری گروه سفیران ضامن آهوست؛ همان خادمی که معرف مریم خانم به ماست. سبکی و سرخوشی حکم آزادی مریم خانم آن قدر برایش لذت‎بخش است که آن را برای همه تعریف می‎کند و در حال صحبت کردن شمرده شمرده می‎گوید: دختر جان هر گرهی در کار دنیایت افتاد، یک راست بیا حرم آقا و دیگر کارت نباشد.   

او سپس ماجرای دختری از زاهدان را تعریف می‎کند که به خاطر حفظ خود، دستش به خون جوانی آلوده شده بود که اولیای دم حکم قصاص می‎خواستند. دختر برای او تعریف کرده بود که «در خانه تنها بودم و جوان از بالای پشت بام آمده بود داخل و قصد شومی داشت» و او ناخواسته با چوبی که در حیاط بود به سرش زده بود و اصلا تصورش را نمی‎کرد که آن جوان بمیرد.   

حاج آقا خورشیدی تعریف می‎کند: ما برای گرفتن رضایت از خانواده اولیای دم به زاهدان رفتیم و هر چیزی را که بگویید برای بخشش پیشنهاد کردیم؛ از ساخت خیریه و مسجد تا ثواب آزادسازی زندانیان و... آخر به یک عبارت خادم رضایت دادند: «ما رفتیم، شما می‎دانید و امام رضا (ع)» آن زمان بود که صدای اولیای دم بلند شد که «به خاطر امام رضا (ع) بخشیدیم.» خاطرم هست آن دخترخانم اهل سنت بود و بعدازاین ماجرا شیعه شد.   

خادمان حضرت چنین روایت‎هایی را که در همه آن‎ها زندگی جریان دارد، زیاد به خاطر دارند؛ اما مجال و فضای انتشار ما کوتاه است. یادتان باشد حتی اگر گرهی در زندگی تان هم نبود، آقا منتظر دیدار شماست.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->